سلام به همگی ، ما اومدیم

 

ایلیا ، آرتا و شنیا در مراسم نامزدی مهناز ، دختر عموی بابابی

یکشنبه 19 بهمن 1393 ،بدرقه زن دایی و خاله بابایی که دارن میرن حج

چهارشنبه 29 بهمن 1393 ،برگشتن حاجیه خانم ها از حج و استقبال از آنها

اینم یک صحنه بسیار زیبا از یک روز برفی در آلی پینک : جمعه 1 اسفند 1393


تاریخ : 19 اسفند 1393 - 11:57 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2174 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

ایلیا جونم 21 ماه شد

ایلی جون یاد گرفته رو دست بابایی میره و می ایسته ،دست بابایی خسته میشه ولی ایلی جون نه

(بابا د د)

هر وقت به ایلی جون میگی

چشمات رو نشون بده ،اینقدر خوشکل این کار رو میکنه که آدم لذت میبره ،

به عکسای زیر دقت کنید

اینجا ایلیا با آرشا پسر پسر عموی بابایی در حال بازی کردنه، ایلی جون دیگه بازیهای موبایل رو یاد گرفته و همش گوشی مامان ،بابا و عمو دونا تو دستشه

اینم ایلیا و بابا بزرگش

اینم یه سری لغات جدید

می می (عمه)

پته (پسته)

هژی (هژیر)

عمو دونا (عمو اسعد)

آدو (آژوان)

آتا (آرشا)

آتا (آرتا)

آمن (آرمین )

دو (شیر)

(ده ) دست

که که (کره)

انه (انار)

اتو (اتوبوس)

قن (قند)

دودو (آرسام)

ایلی جونم هفته پیش یه آمپول زد ،هر وقت به دستش نگاه میکنه میگه بووه،اینم یه عکس از اون روز و بعدش خواب رفتن ایلی جون




تاریخ : 05 آذر 1393 - 10:18 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2134 | موضوع : وبلاگ | 4 نظر

خونه تکونی ( نوزده ماهگی ایلیا )

اینم یه دوش بعد از خونه تکونی

ایلیا در آلی پینک

اینم آرتا (پسر پسر عموی بابایی که نه ماه از ایلیا بزرگتره) به همراه ایلیا در خونه مامان بزرگ آرتا ، شب عید قربان. دوتاشون خوابشون میاد

چند روز پیش برا ایلی جون یه جفت کفش جدید خریدیم ،خیلی خوشحال بود و به همه کفشاشو نشون داد ،هی میگفت پاپا

چند تا لغت جدید هم یاد گرفته:

به نان میگه ،نانه

به بابابزرگش میگه :قاقه

به عمو اسعد میگه: دونا

به روستا میگه : ده

به توپ میگه :بن بن

به دوغ میگه : دو

به جوجه میگه : جو جو

به خروس میگه :قوقو

به سگ میگه :عو عو

به گربه میگه :میاو میاو

جملات ایلیایی:

بابا نانه : (یعنی بابایی بیا غذا بخور )

دونا دویا : (یعنی عمو اسعد بریم مغازه )

قاقه بن بن: (یعنی کاکه بریم توپ بازی)

ایا بدو بدو : (یعنی عمو احمد بریم بدو ییم )

ماما ممه: (یعنی مامانی بهم شیر بده )

نزدیک یه هفته میشه تمام صورت ایلیا جونم جوش شده و خیلی خارش داره ، بردیمش دکتر گفت ،یه چیزی خورده بهش حساسیت داشته، خدا کنه زودتر این حساسیت بره ،ایلی جونم خیلی داره اذیت میشه

 

 


تاریخ : 17 مهر 1393 - 21:50 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2556 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

عزیزم 18 ماهگیت مبارک باشه

عزیز دل مامان و بابا یک ساله و نیمه شد، تو این مدت ایلیا جون خیلی وروجک شده در ضمن چیزای زیادی هم یاد گرفته

دایره لغات

ماما(مامان) ، بابا (بابا) ، جزه (تخم مرغ ) ، دویا (مغازه ) ، پاپا (کفش ) ، آبه ( آب ) ، خخ (یخ ) ، خاخا (خیار ) ،تاتا (تاب تاب ) ، سی زی (سی دی ) ، انیا (هندونه ) ، به همه زن ها میگی (دادا ) ، به مردها میگه ( آبا ) ، عن عن (ماشین ) ، بدو بدو ( دویدن ) ، نیا (بالش ) ، کخ ( کخ کردم ) ، در ضمن برای همه از کلمه (ایا ) هم استفاده میکنه

جملات

ایا جزه : یعنی بهم تخم مرغ بدید

ایا دویا : یعنی بریم مغازه

ایا بدو بدو : یعنی بریم بیرون بدوییم

در ضمن هر چی میگم انجام میده ،میگیم پوشاکت رو بیار ، میره میاره ،لباس میاره ببوشه ولی نمیتونه ،کفشاشو خیلی دوست داره ،عاشق در آوردن تخم مرغ از یخچاله ،عاشق آب بازی و عاشق بیرون رفتنه ، بالشش رو خیلی دوست داره و با اون میخوابه ، همیشه با عروسکاش تاب بازی میکنه و بهشون غذا میده ، عمو ها و بابا بزرگش رو خیلی دوست داره و هر وقت ازشون جدا میشه کلی گریه و زاری میکنه فعلا دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه

گوشی مامانی رو گذاشته گوشش داره زبان میخونه

اینجا هم توپش افتاده بود زیر ماشین ،رفت زیر ماشین و درش آورد

تو این عکس با عموهاش رفته بود بیرون وقتی برگشت از بس خسته بود ،بالشش رو گذاشت زیر سرش و دراز کشید و غذاش رو خورد

اینم خنده ای از ته دل

اینجا رفته بودیم مهمونی ،وروجک جایی بهتر از اینجا پیدا نکرد برا نشستن ، خودش به تنهایی بالا رفت و اونجا نشست ،در یه چشم بهم زدن

تو این عکس رفته بود سراغ استامپ بابایی و پنج تا انگشتش رو مهر زده بود


تاریخ : 07 شهریور 1393 - 00:54 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2560 | موضوع : وبلاگ | 3 نظر

عید فطر در پاوه ( 1سال و 5 ماه و 8 روز )

طبیعت روستای بله بزان

نزدیک مرز عراق

ایلیا جونم من و تو به خاطر گرما و پیاده روی زیاد نتونستیم بریم و تو خونه موندیم ، بابایی به جای ما رفت و خوش گذروند.

تو هم که ماشالا تو خونه بند نمیشدی ،هی میگفتی ایا ، پاپا ، بدو بدو ،یعنی مامانی کفشام رو پام کن بریم بیرون بدویم، و ما هم رفتیم پارک و کلی بهمون خوش گذشت.

 


تاریخ : 15 مرداد 1393 - 01:45 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2236 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

شانزدهمین دندون ایلی جون هم در اومد ( 1سال و 5 ماهگی )

اینم عکس دندونای ایلیا کوچولو

اینجا ، ایلیا شش ماهشه وقتی تازه دوتا دندون در آورده بود

تو این عکس ایلیا کابینت رو خالی کرده و تمام ظرف ها رو در آورده

ببینید چقدر مرتب چیده

تو این عکس بچه های محله ، ایلیا رو تو ماشین روژینا گذاشتند

به ترتیب

روژینا ،ایلیا ، ،رومینا ، محمد ،مهرشاد

ایلیا در حال ماشین بازی

اینم گوشه هایی از نماز خوندن ایلیا

الله اکبر

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 01 مرداد 1393 - 08:34 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2093 | موضوع : وبلاگ | 11 نظر

مسافرت های یک روزه ایلی جون

سفر جمعه 30/ 3/ 1393 به مریوان

ایلیا در دریاچه زریوار

 

سراب  پنج شنبه 5 تیر 1393

گردنه صلوات آباد


تاریخ : 10 تیر 1393 - 09:50 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 1763 | موضوع : وبلاگ | 10 نظر

تجربه های جدید

14 و 15 خرداد 1393 ( ایلی جون در آلی پینک )

در این سفر ایلی جون برای اولین بار از نزدیک چندین حیوان رو دید ، هم ازشون میترسید و هم دوست داشت نگاشون کنه ( گاو ، گوسفند ،سگ ،گربه ) ولی بیشتر از همه از گنجشک ها خوشش اومد ،دنبالشون میکرد که بگیردشون ،زورش به این بیچاره ها رسیده بود ،و فکر کنم بیشتر از همه از سگ ترسیده بود چون مدام صداشو در میاره

اینم عکسای ایلی جون تو باغ دختر خاله مامانی (درویشان 23 خرداد 1393)

اینم باغ پسر خاله مامانی که تو راه برگشت یه سری هم به اونجا زدیم (سو 23 خرداد 93 )

اینم یه سری از وروجک بازیهای ایلیا


تاریخ : 27 خرداد 1393 - 19:41 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 1998 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

پانزده ماهگیت مبارک خوشکل مامانی

پالنگان ( جمعه 2 خرداد 1393 )

 

ایلی جون اینجا داره با مامانی، دالی بازی میکنه به قول خودش ( ات ، ات )

ایلی جون بدون کمک کسی چندین ثانیه در این حالت ایستاد

به این عکس نگاه کنید ایلی جون خودش کلاش رو آورده و سرش کرده و میخواد از پنجره بره بیرون ،عاشق بیرون رفتنه و هر وقت بخوای بیاریش خونه کلی گریه میکنه ،تو کوچه به همه میگه ( ادا ) و با همه دوست میشه ،فقط از گربه میترسه و جرات نداره بهش نزدیک بشه وقتی صدای (میو میو)میشنوه ،دو تا دستاشو به هم میزنه یعنی گربه رو زدم دیگه نمیاد

ایلی و بچه های تو کوچه

ایلی کوچولو عاشق آب بازیه ، هیچ وقت از آب خسته نمیشه ، هر وقت میخوام ببرمش حموم کلی ذوق میکنه و هر وقت میارمش بیرون کلی گریه و داد و بیداد

 

 

 

 

 

 


تاریخ : 08 خرداد 1393 - 02:05 | توسط : مامان و بابای ایلیا | بازدید : 2027 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر