آخ جون چه کیفی داره روی صندلی بزرگترها بشینی
بابایی من رو بلند کرد و خواست با هام عکس بگیره ولی نمیدونم چرا فقط من افتادم
اینجا دارم ورزش میکنم
اینجا شصت پام رو گرفتم ،یه فکرایی تو سرمه
نگفتم ،دارم پام رو میخورم ،به مامانی نگید
دارم سینه خیز میرم
اینجا دارم تمرین میکنم که بزودی چهار دست و پا راه برم
من که خسته نیستم ،ولی مامانی به زور من رو خوابوند،آخه من دوست ندارم بخوابم